برای ماهنامۀ سرو/شمارۀ 20/بهار1399
خرداد هرقدر گرم و طاقتفرسا، در تاریخ انقلاب اما مُقارنِ بهمن سرد و دوستداشتنی است. اگر خبر انقلاب در بهمن جهانشمول شد، مبتدا و منتهایش در خرداد است. هرچند پرداختن به انقلاب اسلامی برای پرداختِ آن بهانه نمیخواهد، اما ژورنالیسم بدونِ نظر به تقویم به چاه بیتاریخی میافتد، و نادانیِ ما از چیستی و کیستیمان هم یا سرِ بیتاریخی است یا تاریخندانی یا فراموشیاش.(الان-بهار 403- نظر دیگری دربارۀ تاریخ دارم، غیر از تعبیرِ هگلیِ تاریخ، هرچند این نظر خدشهای به جوهرِ اصلیِ این نوشته وارد نمیکند.)
در عالم امر ابتدا و انتهای هر شیء مساوق هماند، ابتدا همان انتهاست، شروع همان پایان است و اول و آخر یکی است. وقوعِ زمانمند و تنزّل مادّیِ شیء است که سیر و صیرورت آن را رقم می زند و در چشم ظاهربینِ ما، بین اول و آخر اختلاف و افتراق میاندازد، ولیکن سِیر اول تا آخر هر شیء و امری، فرصت و مهلتی است که فلسفۀ وجودیِ آن را معنا میدهند. به هر پدیدهای میتوان با این نگاه نظر کرد و آن را سنجید، هر موجود و مخلوقی در این گنبد دوّار یادگاری از خود به جای میگذارد، و چون اول و آخرش یکی است، زیستن و بودناش یادگاری است که دیگر اشیاء و افراد را در صیرورت خویش یاری کرده است.
انقلاب اسلامی نیز پدیدهای جمعی است، اسمی است که مسمّایش از حقیقتی در عالم امر حکایت دارد، واقعهای است که وقوعش در بیش و کم و خوب و بد و سود و زیان بسیاری از اشیاء و افراد و امور دخیل بوده و چه ما بفهمیم یا نه، اول و آخرش مقارن یکدیگرند، پس سعی در جهتِ فهمِ اولِ انقلاب اسلامی، هم شناخت حرکت آن است و هم توجه به انحراف از معیار و هم اطمینان از پایان.
این سنت و روش فکری البته سبقهای طولانی در تفکر و عرفان شیعی دارد، سعی در شناختن اولِ هر شیء یا به تعبیری دیگر «تاویل» آن، با تکیه بر محکمات؛ « وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ » (آل عمران /7) تاویل کتاب و حقیقت تنها در عهدهی خدا و راسخان در علم(ائمۀ معصوم علیهم السلام) است، کسانی که به همۀ آنچه نزد خداست علم و درنتیجه ایمان دارند.
در تعریف علمی، هر واقعهای را که به دگرگونی کلی ساختارهای یک حکومت و جایگزینی حکومتی نو بیانجامد انقلاب میگویند، بر خلاف کودتا که تغییر سخت قدرت با حفظ ساختار کلی آن است و رِفّرم یا اصلاح که تغییر نرم حکومت است با حفظ بخشی از ساختار آن. پس مشخص است تلاش فکری ما برای شناخت ماهیت ابتدایی انقلاب اسلامی به این تعاریف ارتباطی ندارد، بلکه تأملی است برای کشف نقطۀ اصلی افتراق آن با دیگر انقلابها، نقطهای که اگر روشن نشود، انقلاب را به دامِ نظریات انقلاب میاندازد؛ اینکه انقلابها استحاله میشوند، فرزندان خود را میبلعند، به دیکتاتوری میانجامند، لامحاله ترمیدوری دارند و...
انقلاب اسلامی هرچند نظریات حوزه جامعه شناسیِ انقلاب را متحول کرد اما در تعریف اولیه، هم چون دیگر انقلابهاست، تغییری دفعی که به سرنگونی حکومتی و تأسیس حکومت جدیدی انجامید. اما یک تفاوت اساسی مطرح است، تفاوتی که نه فقط انقلاب اسلامی را از دیگر انقلابات معاصر، بلکه هر حرکت اجتماعیسیاسی را که در طول تاریخ از جمعیت شیعه برآمده از تحرکات مشابه متمایز میکند. شرح و بسط این معنا سواد و سعهای میخواهد که نه در حیطۀ نگارنده است و نه حوصلۀ خواننده. سخن اصلی این نوشتار کوتاه تمایزی است که بر اساس تأویل(به اول برگرداندن) انقلاب اسلامی با دیگر انقلابهای مدرن و معاصر تبیین میشود.
سالهای ابتدایی انقلاب بحث ایدئولوژی آنچنان بر سر زبانها میچرخید که تقریبا تمام برداشتها و فکرها را در خود مستحیل کرده بود، از مطهری تا شریعتی و بازرگان و گروههای چپ و ملی و مذهبی و...، همه و همه سعیشان در جهت فهمِ ایدئولوژیک از مذهب بود، چرا که تنها ابزار مبارزه و تشکیل حکومت را در همین نگاه میدیدند، هرچند شهید مطهری با طرح بحث جهانبینی و ربطِ منطقیِ آن با ایدئولوژی گامی فراتر از دیگران نهاد و نگاه مکتبی دکتر شریعتی و گروههای چپ مسلمان و دینامیزم قرآنِ بازرگان را تحت تاثیر قرار داد، و به همراه ایدئولوژی تاحدودی از انقلاب ایدئولوژیزدایی کرد. شهید مطهری با اصول فسلفه و روش رئالیسم و طرح جهانبینی اسلامی، ایدئولوژی و باید و نبایدها را مبتنی بر هست و نیستِ جهان میدانست، چیزی که در دیگر نگاههای مکتبی به اسلامِ اجتماعی غایب بود.
اما سوال اینجاست که آیا نگاه ایدئولوژیک و مکتبی، و مساوق گرفتن آن با فروع دین، امری کنشمند و فعال بود یا واکنشی و منفعل؟ آیا متفکران مسلمان دورۀ انقلاب که در طبقات دانشگاهی و حوزوی و قشر خاصی از مردم که پیشران مبارزه با رژیم بودندتاثیرات شگرفی گذاشتند، متأثر از ایدئولوژی آلمانی و فرانسوی و روسی بودند یا خیر؟ تصوراتی که میپنداشت هر حرکت اجتماعی به سامانهای فکری و عملی نیاز دارد که هم علم مبارزه را بیاموزد و هم راهی برای حکومت احتمالی بعد از مبارزه باز کند. تفکری که کنشگرا و خلّاق نبود، بلکه متأثر از غرب(چپ و میانه و راستش)، بر آن بود تا «اسلام» را تبدیل به «مکتب اسلام» کند و تمام تفاسیر و تعابیرش از تاریخ و اخلاق و عقاید اسلامی ایدئولوژیک بود.
اگر بتوان این تصور را داشت که متفکران مسلمان دورۀ انقلاب هیچ تاثیری از آراء ایدئولوژیک - خصوصا چپ انقلابی، نداشتند و طرحشان از مکتب اسلام کاملا مبتنی بر متون دینی بوده، میتوان گفت برآیند ایدئولوژی در سالهای انقلاب اسلامی با آنچه در نسخههای جهانی مطرح بود تنها اشتراکی لفظی داشته، اما سادهلوحی است اگر طرح مکتب اسلام را در آن سالها و ادامهی آن را مشوب به نوشتهها و تجربههایی همچون انواع مارکسیسم و لنینیسم و سوسیالیسم و اخوان و... ندانیم و امروز به تأمل پیرامون مبدأ انقلاب اسلامی که مسیر و مقصد را مشخص میکند نپردازیم.
گرچه نفی یکسرۀ انگارۀ اسلامِ ایدئولوژیک و کتمان نقش آن در مبارزه و فتح بیانصافی است، اما مبدأ و منتهای انقلاب اسلامی نه ایدئولوژیهای کمابیش التقاطی است و نه جهانبینیِ راهآمده با آنها برای حفظ وحدت و به سرانجام رساندنِ مبارزه، بلکه ایدۀ پیرِ خرقهپوشی است که از خانقاهِ عرفان و مدرسۀ حکمت متعالیه و حوزۀ قم و نجف برآمده بود و چون در قالب هیچ ایدئولوژی و چارچوبِ مرسومی نمیگنجید حتی خود متعرض ماهیّت انقلاب میشد و به اصل تذکر میداد، و اینجاست که باید برگردیم به صدر مطلب و سوالی که طرحش نه فقط مقدمۀ انقلاب اسلامی، بلکه متن و مؤخرۀ آن هم روشن میکند.
ایدئولوژی از وجود به موجود تبدیل میشود و به تعبیر« لوئی آلتوسر» با ساختار ما را تهی کرده و تماما تحت ارادۀ خود میبرد، با این وصف هرچند ایدئولوژی اسلامی در ابتدای راه و مبارزه میتوانست محرّک خوبی باشد اما بعید نبود که ایدئولوگها پس سالها به سرنوشت سروش مبتلا شوند که با طرح "فربهتر از ایدئولوژی" در فردیت به اباحه و در جمعیت به جامعۀ باز رسید و از چاله به چاه افتاد، طُرفه آنکه جریان راست هم از ایدئولوژی مبرّی نیست. اما چه چاره باید کرد؟ گویا انقلاب اسلامی هنوز که هنوز است در دام ایدئولوژی گرفتار است و در تعارض قدرت و مصلحت.
به نظر میرسد تحلیل ایدئولوژی و تلاش برای نفی آن از ماهیت اصلی انقلاب اسلامی به قدر کافی موجه باشد، حالا باید به «ایده» پرداخت، به آنچه معرّف انقلاب اسلامی است، به جوهرِ تاریخی تشیّع که در جریان واقعۀ 57 پس داده است و برای فرارَوی باید با همان اندیشه دست به سنجش زد، وگرنه هر تعریف و تحلیلی را بنا به مصلحت و شرایط با انقلاب خلط نکرد.
شاید در تعریف ایده به ایدۀ افلاطونی و سیر تطور آن تا ایدهآلیسم آلمانی که در مقابل رئالیسم و ماتریالیسم مینشیند نظر داشته باشم، اما برای استعمال آن در باب انقلاب و ترجیح آن به ایدئولوژی مقصدم امری سیّال است که به قاعده و قانون نیز میآید( همچنان فقه شیعه)، حقیقتی است که واقع هم میشود و روحی است که تجسّم پیدا میکند، ولیکن پیش از اینکه با جمعیت تعریف شود متکّی به فرد است، چنان ایمان و تقوی و جهاد و مدارا و تمام فضایلی که هر چند به جمعیت میرسند اما برای فرد هستند و فرد است که با آنها هویّت میگیرد و جمع را میسازد.
افلاطون برای هر نوعی از انواع موجودات جهان، موجودی مجرّد و عقلانی قائل بود که محسوسات و عینیات ما سایه و نمونهای از آن موجودند و خود او نمونه کامل افرادش. حقیقتِ هر نوع را باید در آن موجود یافت. او این موجودات مجرّد از ماده را که حقایق عالمند و تنها با سلوک عقلانی می توان به آنها رسید، ایده خواند و مترجمین دوره اسلامی آن را مثال ترجمه کردند.
افلاطون منکر وجود محسوسات نبود، بلکه وجود آنها را متغیر و فانی می دانست. بر خلاف موجودات جهان محسوس، ایده یا مثال دارای وجود لایتغیر و باقی است. با اتکا به فراز مهمی از نامۀ امام به گورباچف و شناختی کلی از آثار ایشان میتوان تا حدودی برداشت شبهافلاطونیمان از ایده را از آن وام گرفت و خوانش ایدئولوژیک از انقلاب را با آن سنجید. امام در فرازی از این نامه مینویسد: «بار دیگر به دو جهان بینی مادی و الهی بیندیشید. مادیون معیار شناخت در جهان بینی خویش را «حس» دانسته و چیزی را که ماده ندارد موجود نمی دانند. قهرا جهان غیب مانند وجود خداوند تعالی و وحی و نبوت و قیامت را یکسره افسانه می دانند. در حالی که معیار شناخت در جهان بینی الهی اعم از «حس و عقل» میباشد و چیزی که معقول باشد داخل در قلمرو علم می باشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستی اعم از غیب و شهادت است و چیزی که ماده ندارد میتواند موجود باشد. و همان طور که موجود مادی به «مجرّد» استناد دارد، شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است. قرآن مجید اساس تفکر مادی را نقد میکند و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست و گرنه دیده میشد(لن نومن لک حتی نری الله جهره) میفرماید : لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر ».
انقلاب گرچه حرکتی جمعی برای تحقق قدرت (استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی) است، در عین حال سلوکی فردی است برای فراروی به باطن و رهیافتن به امرِ حقیقی. بر همین اساس انقلاب اسلامی هرچند شورشی جمعی برای ویران ساختن قدرت مستبد و مطلقه است اما پیش و بیش از آن با فرد فردِ انسانها مفاهمه میکند. تفهیمی برای درکی وسیعتر از آنچه باید باشیم، نه آنچه بودیم یا هستیم. درک فردیت، نه جمعیت. کاری که صاحبان تفکر ایدئولوژیک(اگر بتوان صفت تفکر و اندیشه را به آن الحاق کرد)، بنا به تعریف و تجریبات تاریخی از درک و اجرای آن قاصرند.
ایده برای حقیقت و رهیافتن به آن طرح میشود، آنچنان که امام از طیّ سالها همزیستی با حقیقت و عرفان برای اجتماع آورده بود، اما ایدئولوژی هرچند با ایده و به بهانۀ حقیقت سربرمیآورد، غایت و مرادش قدرت است، برای همین است که هر نوع ایدئولوژی، خواه مارکسیسم، یا لیبرالیسم، پوزیتیویسم، یا اومانیسم، در کارزار قدرت، منتهایی جز سرکوب و استبداد نخواهد داشت، چیزی که انقلاب اسلامی بنا بر اصل و ابتدای خود از آن مبرّاست.
تاریخ عرفان شیعی و جریانهای مبارزاتیِ بسته به آن، سرشار از همین آمد و رفت است، شیعه گرچه در تفکر و تفقه دینی خویش منضبط است، اما جوهری سیّال دارد که حتی صورت ظاهری آن، یعنی شریعت و فقه را قابل تغییر و تأویل میکند. اساسا همین تأویل و هرمونوتیکِ شیعی است که در برخورد با ثابتات و متون، او را از جمود و تحجّر بیرون آورده است. ایدۀ انقلاب اسلامی امام بر خلاف ایدئولوژی انقلاب، سیری است که طریقتِ هرمونوتیکِ جمعیِ قومِ ایرانی را از متونِ شیعی صورتبندی میکند؛ طریقتی فارغ از آموزههای شریعتی و بازرگان و ملّی-مذهبیها و شهید جاوید و چپیها و الخ، پیوند شیعه با عاشورا، پیوندی صریح با ملکوت، بیخودی و سُکرِ جمعی.
در نظر شیعه، حقیقت، باطن دانش است. نه این که زیر سلطۀ دانش قرار داشته باشد، بلکه در لایتناهیِ واقع (Reel) قرار دارد که تمام واقعیتها باید با آن رویاروی شوند. ظاهر(الظاهر) همیشه با متناهی قرین است، در حالی که آنچه باعث ظهور ظاهر شده است، آن را به نامتناهی خود فرامیخواند، یعنی همان چیزی که در ظهور آن خود را پنهان کرده است.
امامِ معصوم(علیه السلام) باید از انظار پنهان بماند، تا انتظار نامشخص باشد و این انتظار ضرورتا باید نامشخص باشد تا تظاهرات امام(ع) در جهان ایماژی ملکوت، حامل نامتناهی باشد. انقلاب اسلامی ایران خلقالساعه در جهان محسوس اتفاق نیفتاده است، بلکه به واسطۀ نگرش ذهنی به صورت رویدادی ملموس برای یک ملت درآمده. به تعبیری میتوان گفت این انقلاب در عالم ملکوت اتفاق افتاده است.
بازیابی ایدۀ انقلاب و رجعت به ابتدای آن در ساختاری به نام جمهوری اسلامی، ضرورتی است که تعلّل در آن یعنی خُدعه در فرجامِ انقلاب.