...

[بر سرِ کوی وصالش سرِ کاریم هنوز...][...اُرشُدنا الی الطّریق و اَوقفنی علی مراکزِ اضطراری]

...

[بر سرِ کوی وصالش سرِ کاریم هنوز...][...اُرشُدنا الی الطّریق و اَوقفنی علی مراکزِ اضطراری]

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

چند سال قبل تازه به عقل آمدم، وقتی هر چیز و هر کسی که از راه می‌رسید به وجدم نمی‌آورد،‌خیالاتم با واقعیت مماس شد و بنیان تلاش را متلاشی کردم! سعی و سعه‌ای حاصل کردم که فارغ شوم. با سیاست سنگ‌هایم را واکندم، و کلیاتی از این قبیل را بردم زیر سوال. بدبختی ما (شاید هم خوشبختی) این است که عموماً با مسیرهای طی شده و راه‌های طی شده و حرف‌های زده شده و از این قبیل طرفیم، حتی ترکیبات حرف‌ها و ایده‌ها هم «شده» است. اصولاً چیزی برای «نشدن» باقی نمانده مگر خودمان، از این لحاظ به نظرم ما خوشبختیم که با خودمان تنها شدیم، هستی را که افلاطون و ارسطو و فلوطین و ابن سینا و ابن عربی و مولانا و صدرا و الخ تفسیر و تأویل کردند،‌ خواجه نصیر و سید حیدر آملی و قونوی و ابن ترکه و علامه و بقیه هم حاشیه‌هایش را زدند،‌ طبیعت را که گالیله و نیوتن و این تیپ آدم‌ها پنبه‌اش را زدند، و همینطور ردیف کنید تا... همین چند سال قبل که کلاَ همه چیز ته کشید. 

آنهایی که با متفکران جدید و جریان‌های علم و اندیشۀ جدید خُرده آشنایی‌ دارند، خوب می‌دانند که همۀ اینها در واقع و در بهترین حالت حاشیه‌هایی‌اند بر متونِ قُدما. هرچند معنا هیچ وقت تمام نمی‌شود و حقیقت لایتناهی است اما زبان و کلمه و اندیشه و مادّه و بُعد و قوالب و... محدود و محذور هستند. به همۀ اینها تکثّرِ کثرت(مدرنتیه) را هم اضافه کنید تا سعۀ الکنِ ما را بسنجید. شاید تعبیرِ «ساکنِ روانِ» ملّای روم برای ما ته‌مانده‌نوشانِ پیاله بود که به جبرِ آخریّت ساکنیم و به اختیارِ اولیّت روان. راستش را بخواهید فکر می‌کنم ما به جای مناسب‌تری از ماجرا رسیدیم، جای سخت‌تر و راحت‌تری، جایی که فرصت تماشا خیلی بیشتر است؛ همان چیزی که برایش خلق شدیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۷ ، ۲۰:۱۳
مصطفی عمانیان