(نوشته شده برای 88/4/27 تا ...)
"از معصیت های ما جراحت دید، از رذالت ما خرد شد و با زخم های او بود که ما التیام یافتیم ."
داخلی – نیمه شب – معبد سلیمان ؛
... مرگ ، مرگ. همه ی مردم همراه با کاهنان معبد فریاد می زنند ، حکم این نصرانی مرگ است ، جمعیت برآشفته اند وآب دهان خود را بر روی عیسای نصرانی می ریزند ، فضای سنگینی بر معبد حاکم است . همه یکصدا به عیسی متعرض می شوند وتقاضای محاکمه ی او را می کنند ، هرکه به او نزدیک می شود ضربه ای به او وارد می سازد ؛ بعضی از حواریون در میان جمع با ظاهری نگران و غمناک به صحنه ها می نگرند اما هیچکدام اعتراضی نمی کنند ، یکی از آنها در حال گریز از مهلکه است ، ناگاه زنی در میان جمعیت متوجه او می شود گویا او را شناخته است .
زن (با صدای بلند): من تو را همراه آن جلیلی(عیسی) ندیده ام ؟
شخصی دیگر : بله . تو از حواریون هستی . می شناسمت .
حواری (پیتر) : ساکت ، من هرگز او را ندیده ام ، او را نمی شناسم .
مرد : تو پیتر هستی .یکی از پیروان عیسی . حواری عیسی ، حواری عیسی . . .
پیتر با حالت اضطراب و ترس می خواهد خود را از میان جمعیت برآشفته نجات دهد ..
پیتر : من او را نمی شناسم ، اشتباه می کنی .
زنی دیگر : بایست ، بایست ، من تو را قبلاً دیده ام . نگه داریدش او یکی از آنهاست .
پیتر در حالی که هجوم جمعیت و چهره ی زخمی عیسی را می نگرد...
پیتر : اشتباه می کنی ، لعنت به تو ، قسم می خورم که اورا نمی شناسم . من هرگز او را ندیده ام .
.. نگاه پیتر به نگاه عیسی دوخته می شود در حالی که سه مرتبه او را انکار کرده است ، نگاه شرمگین پیتر از او کنده نمی شود و ..
گذشته (شب) – خارجی – جنگلهای اورشلیم ؛
پیتر : سرورم ، هرکجا که بروی پیرو شما هستم ... به زندان . حتی تا مرگ .
عیسی : آمین . اما به تو می گویم قبل از اینکه خروس بخواند ، تو سه بار مرا انکار خواهی کرد.